حرفهای عاشقانه2

حرفهای عاشقانه2

 

انگاری صدایی نیست ...

دختری که فکرش نا آرامی میکند ...

سکوت میکند ...
فریاد میزند !
خسته میشود ...
انگاری صدایی نیست !
انگار دلی تنگ نیست !
قدم برمیدارد ... پس میزنی ...
دستاش میلرزه ... روحش خسته ... چشم هاش رو هم میدزده از همه ...
با خودم میگم ... نه کسی نمیشنوه ... صدات تو گوش کسی انگار نمیپیچه ...
سهم تو همون پرسه ها و سرگردانی های همون عصر دلگیر بود ...
تو هیچی نگو !
هیچ حرفی نزن !
تکلیف تو که هر کس از چشمات عشق رو میخونه خیلی وقته معلومه ...
پس هیس ...
هیچی نگو !
تو فقط عاشقشی ... بهتره ساکت باشی !
چون کسی ...
تو یه روز بارونی ...
تو رو به عشقی کشاند ...
به صلیبی که سرنوشتت بود ...
پس هیس ... مثل هر بار ! و این سزاوار توست ..

.

.

خط تیره ...

بچه که بودیم هی میگفتن خط تیره ...

ما رو به جدایی و فاصله عادت میدادن ... یه خط میون تخته سیاه و یه طرف بدها ... یه طرف هم خوب ها !!!
انگار نه انگار شروع زندگی یعنی جست و جویی برای به هم رسیدن دو دست ... دو وجود !
حالا که عاشق شدم میفهمم خط فاصله یعنی همون خط تیره !
یعنی حالا که بیشتر از همیشه از من دوری ...
پس تو ...
زود بیا ... !
محو کن این خط فاصله رو ...

.

.

 

تواین شهرهم نیستی ...

میدونم اینجا نیستی ... نه نه اشتباه نمیکنم ... اینجا کنار این آغوش رو نمیگم ... حتی تو این شهر هم نیستی ... نمیدونم آخرین بار کی خوندی این چند خط درد هر شب رو ... و آیا هیچ دوباره میخونی !؟
و من ...
نمیدونم برای که مینویسم !
برای هزار تا بی نام و نشان و دل سوخته مثل خودم ...
شاید ...
و تو هیچ میفهمی شاهزاده ...
که من هر شب بی صدا همین نوشته هارو اشک میریزم ؟
هان ؟
 
.
.
جای اوخالی ...

خدای من ...

من تازه میفهمم این تنها تو نیستی که سوال میپرسی ... این که عدالت نیست از پشت پرده و هزار واسطه با من حرف میزنی اون دنیا ... بیا نزدیکتر من هم از روح تو هستم ... مگر اینکه کتابهایت هم آسمانی نباشن ... پس بیا من نه یارای رقابت با تو دارم و نه درده دیدن ... فقط جواب بده ...
تا کی ؟
هان !؟
از تو خواهم پرسید تا کی من روی لب زمزمه میکنم ...
جای او خالی ...
تو که خود میدونی با گفتن جای تو خالی جایی پر نمیشه ...
فقط تو بفهم کنایه میزنم به تو ... تا بفهمی چند بار فرو میریزم وقتی حتی لباس شبیه او رو میبینم جایی !
اگر خودش بود ... اگر تو میاوردیش ...
پس من دیگه سوالی نداشتم حالا ...
میدونم جوابی نمیدی ...
پس فقط بدون ...
همین !
.
.
دلتنگی من تمام نمیشود !

نمیدونم ... نمیدونم این جهان بیشتر بزرگه یا مسیر دل من یه بن بست ... که هر چی مرز و محدوده هست سهم من شده ... میجنگم و خسته میشم و باز فرداش روز از نو ... و من تازه تر از همیشه پی یه راه به سوی تو ... حسرتی همیشه گرم و ...

تقصیر من نیست دلکم ...
که ...
دلتنگی من تمام نمیشود !
همین که فکر میکنم من و تو 2 نفریم دوباره وجودم پر درد میشه ...
شاید این تقدیر روزهاست ...
که وقتی چشم به چشم تو نمیدوزم و نمیتونم بدوزم ...
فریاد بزنم ...
عاشقتم !
.
.
یکی نبود و حالا هست ...

تازه یاد گرفته بودم که چطور بخونم ...

اولین جمله ای که ملکه ی ذهنم شد ... همین چند کلمه ای بود که اول هر کتاب داستانی میخوندم ...
یکی بود و یکی نبود ...
هرگز نمیدونستم این چند کلمه حکایت یک عمر زندگی هر انسان صاحب احساسی است ...
گاهی کسی هرگز نیست و گاهی کسی بود و رفت ...
ولی شاهزاده ...
داستان من حکایت دیگری است ...
که ...
یکی نبود و حالا هست ...
هست ... هست ... هست ... هست ... هست و ...
مثل نامه ای که هرگز نقطه سر سطر نداره !
.
.
نامهربون هم که باشی ...

امروز نقاشی داشتیم دلکم !

بوم اول ...
یه پسرکی بود همیشه منتظر ... و یه معشوق که خرامان و نازکشون سوی یارش قدم برمیداشت ... و بوسه !
بوم دوم ...
معشوق بی حوصله ی قصه خوبی هاشو چند ساعتی هم که شده پنهون کرده بود ...
بوم سوم ...
پسرک همیشه عاشق قصه درد داشت ... دخترک پاک قصه هنوز لبخندش رو پنهون کرده بود ...
و بوم آخر ...
پسرک باز میخنده ... انگار هنوز فراموش نکرده من با یه خم ابروش دنیا رو به آتیش میکشم !
و من ...
اینجا از تو مینویسم معشوق من ...
تازه میفهمم ...
نامهربون هم که باشی از عشقه ! از عشق ... خوب میفهمم ! تو چیزی نگو..
 

پیتوک

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : 29 / 1برچسب:, | | نویسنده : بهنام |
  • کد موزیک
  • فایاکس
  • تجسم عــشق